این عید هم به خاطرات پیوست

امروز رسمن اون مشغله های عید که باعث شده بود عید درست و درمونی نداشته باشم تموم شد. امروز آخر کار که تمامی گزاشا رو تحویل دادم و همه چیز جمع و جور شد و داشتیم میرفتم، کم کم دلم گرفت. در کل بعد از اینکه به یه شرایطی عادت کنی دل کندن ازش سخته! دلم مطمئنن واسه ناهارهایی که دور هم با دوستان میخوردیم و هله هوله هایی که عصرها مجبور بودیم واسه تهیه شون گاهی از جیب خودمون بذاریم تنگ میشه! دلم برای دانش آموزا و کل کل کردناشون هم همینطور. شاید به اونا هم خوش میگذشته و به همین دلیل چند تاشون شمارم رو گرفتم واسه یه روزی!!! در کل این روزا حتی اگر پولی هم نگیرم راضیم چون بازهم چیزهای جدید یاد گرفتم.

عید فرصت نکردم این همه کتاب رو ترجمه کنم و برنامه ای که باید مینوشتم، بنویسم و از طرفی هم کتاب و مجله هایی رو که باید میخوندم، نخوندم! فردا هم سیزده بدره و ملت میرن به دامن طبیعت که البته امروز خانواده و فک و فامیل بدون من رفتن به دامن طبیعت چون فردا احتمالن دامن طبیعت جر میخوره! و اما من فردا در منزل به استراحت و آماده کردن خودم واسه سالی جدید میگذرونم. همین!